سلام!!

بزار اول از هم یکم غر غر کنم 

چقد بد شده این بیان خیلی سوت کوره 

البته احتمالا دلیل اصلیش شروع مدرسه اینا باشه ولی در کل خیلی خلوت .

خب بهتره برم سر اصل مطلب و حرفام رو بزنم 

حرفایی که انقد رو دلم مونده که دیگه برای خالی کردنش جایی جز اینجا ندارم .

آهان میخواستم اینم بگم که الان دیگه اصلا واسم مهم نیست کسی به بلاگم سر میزنه یا نه میخوام در واقع اینجا رو تبدیلش کنم به یه آرشیو که فقط حرف هایی که مدام تو ذهنم میگذره و معمولا با کسی درمیون نمیذارم رو بنویسم.

تو این چند وقتی که نبود بیشترش درگیر درس اینا بودم 

از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون من امسال برا تیزهوشان اینا قبول شدم و خب سطح مدرسه الانم با مدرسه هایی که تو ۹ سال قبل میرفتم فرق داره ، برا همین خیلی بهم فشار اومد به حدی که هر شب گریه میکردم . 

تازه آخرای تابستون دستم شکست و حسابی شرایط برای درس نخوندن و ورزش نکردن و نا امیدی اینا فراهم شد 

ولی خب الان بهترم و تا حالا چند جلسه فیزیوتراپی رفتم  .

البته بگم که این شکستن دستمم بی حکمت نبود و کلی ازش بهره بردم ولی حیف که به خاطر بی لیاقتی خودم همش رو آخر کار دوباره خراب کردم. 

تا همین جا بحث رو می بندم 

میخوام اگه شد یه پستی هم روز تولدم که ۱۳ آذر بزارم 

البته فکر نکنم بشه .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها